آدم وقتی جوان است،به پیری جور دیگری فکر میکند.
فکر میکند پیری،یک حالت عجیبی است که به اندازه ی
صدها کیلومتر دور است.
اما وقتی به آن می رسد،می بیند همان دخترک پانزده ساله است!
که موهایش سفید شده،دور چشم هایش چین افتاده،
پاهایش ضعف می رود و دیگر نمیتواند پله ها را سه تا یکی کند.
و از همه بدتر،بار یک عمر خاطره است که روی دوش آدم سنگینی میکند...
کتاب چهل سالگی
اثر نااهید طباطبایی