اونایی که با کلی درد هنوزم میخندن
احمق نیستن،فقط آنقدر قلبشون زخم
خورده که دیگه عادی شده براشون همه چیز
همین..
آدم وقتی جوان است،به پیری جور دیگری فکر میکند.
فکر میکند پیری،یک حالت عجیبی است که به اندازه ی
صدها کیلومتر دور است.
اما وقتی به آن می رسد،می بیند همان دخترک پانزده ساله است!
که موهایش سفید شده،دور چشم هایش چین افتاده،
پاهایش ضعف می رود و دیگر نمیتواند پله ها را سه تا یکی کند.
و از همه بدتر،بار یک عمر خاطره است که روی دوش آدم سنگینی میکند...
کتاب چهل سالگی
اثر نااهید طباطبایی
تلخ ترین قسمت زندگی اون جاییه که آدم به خودش میگه:
چی فکر میکردیم چی شد..
به نظرم آدم تا مطمئن نیست
میتونه نتیجه یه رابطه رو رسمی کنه
وارد هیچ رابطه ای نشه،بهتره
اما این روزایی که داره جدا از هم میگذره اسمش جوونیه!
بلاخره یکی باید باشه
که صبح وقتی چشم باز کردیmiss callش رو صفحه گوشیت باشه،
که قید صبحونه خوردن رو بزنی و انقدی تحمل نداشته باشی
لقمه ای رو که به زور مامانت گذاشته تو دهنت قورت بدی،بند کفشت رو ببندی
و بعد زنگ بزنی
یکی باید باشه که اسمش رو تو گوشیت یه جور متفاوت سیو کنی
یکی که گل تلگرامت خلاصه شه با چتت با اون
یکی که باهات قدم بزنه خیابون هارو
یکی که پایه دیوونه بازی و کثیف غذا خوردنت باشه
یکی که بتونه حال بدت رو خوب کنه
یکی شبیه همونی که الان داری بهش فکر میکنی...